فان بروز | سایت تفریحی و آموزشی
متن عاشقانه و زیبا،دلنوشته های جذاب
جستوجوگر سايت
آخرين ارسالي هاي انجمن
عنوان | پاسخ | بازديد | توسط |
نوار نقاله چیست و چه انواعی دارد؟ | 0 | 171 | nzri |
جراح ستون فقرات در سنندج | 0 | 336 | dr-peymanzandi |
مرکز جوش لیزر تهران | 1 | 1049 | manijoon |
جراحی بینی الان با گذشته چه فرقی دارد ؟ | 1 | 948 | manijoon |
چرا باید طراحی وب سایت داشته باشیم ؟ | 2 | 1067 | manijoon |
روش صحیح نصب و جا زدن بلبرینگ | 7 | 2423 | manijoon |
الکتروموتور و گیربکس حلزونی ترکیبی کارآمد در صنعت و تکنولوژی | 0 | 533 | technotav |
فواید استفاده از لیوان کاغذی چیست ؟ | 0 | 751 | jorae |
وظیفه سیستم ESP در اتومبیل چیست؟ | 0 | 811 | avandprinter |
قیمت خرید و فروش بلبرینگ | 0 | 791 | nik952148 |
چرا جوش لیزر ؟ | 0 | 805 | nik952148 |
فروش انواع بلبرینگ و رولبرینگ های صنعتی،راهسازی،کشاورزی،ماشینی و زنجیر صنعتی و غیره | 0 | 895 | nik952148 |
خبرنامه اختصاصي فان بروز
مناجات عاشقانه با خدا ....
برچسب ها : متن عاشقانه,مناجات,صحیفیه سجادیه,مناجات زیبا,متن عاشقانه خدا,خدا,الهی,دعای زیبا,مناجات عاشقانه با خدا,متن زیبا,عاشقانه های 2015,عکس عاشقانه,عکس نوشته عاشقانه,عکس نوشته عاشقانه خدا,
ید الله فوق ایدیهم ...
ید الله فوق ایدیهم ...
عکس نوشته ای دیگر از سید علی نوعی
برچسب ها : عکس نوشته,ید الله فوق ایدیهم,عکس نوشته عاشقانه,عکش نوشته زیبا,عکس نوشته ای درباره خدا,عکس نوشته ید الله فوق ایدیهم,عکس نوشته سید علی نوعی,متن زیبا,عکس نوشته زیبا 94,
گه گاهی که دلم میگیرد ...
یه عکس نوشته درست کردم با نمای کوه سنگی
امیدوارم خوشتون بیاد
اینم لینک عکس با کیفیت بیشتر :
http://up.funbrooz.ir/view/652225/koohsangi-khodaya-designed-by-seyed-ali-big.jpg
برچسب ها : designed by seyed ali noei,گه گاهي که دلم ميگيرد,حس تنهاي درونم,خدا اول و آخر با توست,آینده پنهان,عکس نوشته عاشقانه,سید علی نوعی,عکس نوشته سید علی نوعی,متن عاشقانه,خدایا,عکس نوشته ای درباره خدا,عکس نوشته 2015,زیباترین عکس نوشته خدا,عاشقانه ها,متن عاشقانه 94,متنی زیبا درباره خدا,امید به خدا,god,عکس نوشته های زیبا,عکس نوشته خدا,
خدا گر پرده بردارد ز روی کار آدمها ...
سهراب سپهری چقدر زیبا گفته :
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ !
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ…ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ…
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ…
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ…
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ…
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ…
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ…
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ…
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ…
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ…
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ…
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ…
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین…
ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ…
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ !!!
به قضاوت دیگران اعتنا نکن ، اگر میخواهی دریا باشی ...
ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ :
ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ ...
ﺁنطﺮﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫا ﻧﻮشت :
ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ...
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ ...
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ.
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ .
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : " ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ، ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ "
بر آنچه گذشت ،آنچه شکست ،آنچه نشد ...حسرت نخور ؛
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد
آرزوی سنگ تراش ...
روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است...
هیچ کار خدا بی حکمت نیست ...
گویند:
روزی دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندم ها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندم ها را از زمین جمع کند ,
درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
(مولانا)
بعد از هر لبخندی ...
اگر هیچوقت بعد از هر لبخندی خدا را شکر نمی کنی...
حق نخواهی داشت بعد از هر اشکی از او گله مند شوی...
خدایا ذکر خیرت در دلم جاریست ...
خداوندا..
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد !!...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست !!...
قضاوت زود هنگام ممنوع ...
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت.
در این موقع مادرش وارد اتاق شد.
چشمش به دو دست او افتاد.
گفت:"یکی از سیباتو به من میدی؟"
دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب.
اندکی اندیشید . سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب.
لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است.
اما،دخترک لحظه ای بعد یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت
و گفت:"بیا مامان این سیب شیرین تره!"
مادر خشکش زد.چه اندیشه ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
هر قدر با تجربه باشید ، در هر مقامی باشید ، هر قدر خود را دانشمند بدانید
قضاوت خود را اندکی به تاخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد .
عصر عصر تنهایی است ...
عصر عصرِ تنهايیست . . .
نگاه كه كنی ميبينی همه ترجيح ميدهند صندلی جلوی تاكسی بنشينند. . .
همه تلاش ميكنند آهنگهاشان را تنهايی گوش بدهند . . . هيچكس دوستی را برای هميشه اش نگاه نميدارد ، چون اينجور چيزها تاريخ مصرفشان گذشته . . .
وسيله های آشپزخانه ها نيازی به مادر ندارند و دوربينهای عكاسی نيازمند كسی نيست كه بتواند بگويد:سه،دو،يك...
خودت نگاه كن ميبينی،سلفیها و مونوپادها چقدر خوب تنهايی را حفاظت ميكنند تا مجبور نشوی از رهگذری در پارك خواهش كنی پرتره ی زيبايی از دوستيهایتان رسم كند و مجبور نشوی لبخندی از اجبار تحويلش بدهی...
چون نه دوستی هست نه رهگذری٬ همه ی رهگذرها درحال چك كردن پيام هستند. . .
هركدام از سرنشينان تاكسی آهنگی را به تنهايی گوش ميدهند. . .
اگر خدايی ناكرده روزی از اجبار سوالی از كسی پرسيدی حتما بابت خدشه دار شدن حريم وسيع تنهايیاش مفصل عذر بخواه. . .
يادت باشد که آن چند نفری را كه هنوز دوروبرت هستند نپرانی. . .
مراقب دوستی هامان باشیم . . .
خدایا بالاتر از بهشتت چه داری برای زیر پای پدرم میخواهم ...
یک تحویلدار بانک میگفت:
ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه .
ﮔﻔﺘﻢ: ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ!
ﮔﻔﺖ: حالا چون من بچه ام اینو میگی، ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭمم ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ !
ﮔﻔﺘﻢ:فرقی نمیکنه ! ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ !
رفت، ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧج دیدﻩ ای داشت،
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ، ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ..
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ !
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ...
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ...
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ !
.
.
.
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ!
ﭘــﺪﺭ است که ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳش ﻧﻴﺴﺖ ....
ﺑﻲ ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮﻳﺒﮕﻲ ﻫﺎﻳش ﻣﻲ ﮔﺬﺭد ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎﺷد ...
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳش ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻲ ﮐﻨد...
خدایا بالاتر از بهشتت چه داری برای زیر پای پدرم میخواهم....
زیباترین ترانه خدا ...
صدای باران زیباترین ترانه خداست که طنینش
زندگی را برای ما تکرار می کند ...
نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم ...
وقتی وجود خدا باورت بشه ...
معبودم دستانم خالیست و جز درگاه تو به هیچ جا راه ندارم ....
میدانم پرم از دو رنگیها و شاید گاهی چند رنگیهای روزگار ....
ولی تو به پاکی و رنگ ماورایی خودت رنگین بودنم را ببخش ...
هر جا میروم هراس دارم که اگر تو مرا رها کنی امید به چه داشته باشم ...
بنده پر گناهت تنها دارایش تویی ...
میدانم که مثل همیشه در مقابل مشکلات سینه سپر کردم و ایستادم ... همه میگویند به چه چیزی در وجود خود مینازم که آنقدر با اطمینان می ایستم ... اشتباه نشود ... من به خود ایمان ندارم ... به بزرگی تو ایمان دارم ...
نکند معبودم پشتم را خالی کنی که من خالی تر از آنم که یک لحظه بتوان بی تو نفسی بکشم....
میبینی چه بینهایت غرق توام نازنین ترین داراییم دلم به تو خوش است چه خوب است تو خالق منی
برچسب ها : وقتی وجود خدا باورت بشه,خدا,متن عاشقانه,عاشقانه های 2015,متن عاشقانه درباره خدا,عاشق خدا,love god,تو خالق منی,زیباترین متن عاشقانه,عکس عاشقانه درباره خدا,عکس عاشقانه 2015,خدا یاورت میشه,
چه بر سر خود می آوریم ؟؟؟
شبی ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭگی ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭی ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍی ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ...
ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ گشتی ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ کمی ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ.
ﻣﺎﺭ خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ.
ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰی ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ.
ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎقی ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ...
ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ حتمی اﺳﺖ،
ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ ﺑﺮﺍی ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ.
ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ هی ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ.
ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ،
ﺭﻭی ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ، ﻻﺷﻪی ﻣﺎﺭی ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ بی فکری ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ...
ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ،
ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ موقعی ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ خیلی ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ...
بیاموزیم که ﺯﻧﺪگی ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﭘﻮشی ﻛﻨﻴﻢ.
ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ،
ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ،
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ،
ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ،
چشم پوشی را به ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ.
ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ.
ﭼﻮن
ﻫﺮ کسی ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﺑﺎیستی ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ کنی...
من عقابی بودم ...
من عقابی بودم
که نگاه یک مار
سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخرِ عمرش بود
که فریبِ چشمش
سخت جادویم کرد!
در نوکِ یک قله
آشیانش دادم
که همین دل رحمی
چه به روزم آورد!
عشق جادویم کرد
زهرِ خود بر من ریخت
از نوکِ آن قله
به "زمین" افتادم
تازه آمد یادم
من "عقابی" بودم
بر فرازِ یک کوه
آشیانِ خود را
به نگاهی دادم...
آی مردم به خدا روز حسابی هم هست ...
هی گــــناه کردیم و گفتیم خـــدا
می بخشــد...
عـــذر آوردیم و گفتیم خــــدا
می بخشــد...
آخر این بخشش و این عفو و کرامت تا کی...!!!
او رحیم است ولی ننگ و خیانت تا کی...!!!
بخششی هست ولی قهر و عذابی هم هست...
آی مردم به خدا روز حسابی هم هست...
زندگی در گذر است...
آدمی رهگذر است....
زندگی یک سفر است....
آدمی همسفر است...
آنچه می ماند از او راه و رسم سفر است...
رهگذر میگذرد....
دانلود / ادامه متن
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند ...
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمکپرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بیثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند
وقتی مجازی دلبستی...
وقتی *مجازی*دلبستی...
وقتی *مجازی*وابسته شدی...
و *مجازی *عاشق شدی...
منتظر روزی باش که*واقعی*دل بکنی...
*واقعی*بغض کنی...
*واقعی*اشک بریزی و خاکستر شی
هی جــــانباز جــــانباز ، شـــهید شـــــهید ...
گفت : کــــه چــــی ؟ هی جــــانباز جــــانباز ، شـــهید شـــــهید
اصــــلا به ما چــــه .. میخواســــــتن نـــــرن ….
کسی مجبـــــورشون نـــــکرده بـــــود که
گفــــتم : چرا اتـــــــفاقا … مجبــــــورشون مــــیکرد !
گفت : کـــــــی ؟!!
گفتم : هـــــمون که تــــــو نــــداریش …
گفت : مـــــن نــــدارم؟….. چی رو ؟!
گــــــــــفتم : غیــــــــــــرت ! … .