معبودم دستانم خالیست و جز درگاه تو به هیچ جا راه ندارم ....
میدانم پرم از دو رنگیها و شاید گاهی چند رنگیهای روزگار ....
ولی تو به پاکی و رنگ ماورایی خودت رنگین بودنم را ببخش ...
هر جا میروم هراس دارم که اگر تو مرا رها کنی امید به چه داشته باشم ...
بنده پر گناهت تنها دارایش تویی ...
میدانم که مثل همیشه در مقابل مشکلات سینه سپر کردم و ایستادم ... همه میگویند به چه چیزی در وجود خود مینازم که آنقدر با اطمینان می ایستم ... اشتباه نشود ... من به خود ایمان ندارم ... به بزرگی تو ایمان دارم ...
نکند معبودم پشتم را خالی کنی که من خالی تر از آنم که یک لحظه بتوان بی تو نفسی بکشم....
میبینی چه بینهایت غرق توام نازنین ترین داراییم دلم به تو خوش است چه خوب است تو خالق منی